گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دیوان مولوی
غزليات
غزل شمارهٔ ۲۰۹۱


ای هفت دریا گوهر عطا کن
وین مس‌ها را پرکیمیا کن
ای شمع مستان وی سرو بستان
تا کی ز دستان آخر وفا کن
بگریست بر ما هر سنگ خارا
این درد ما را جانا دوا کن
ای خشم کرده دیدار برده
این ماجرا را یک دم رها کن
احسان و مردی بسیار کردی
آن مردمی را اکنون دو تا کن
ای خوب مذهب ای ماه و کوکب
در ظلمت شب چون مه سخا کن
درد قدیمی رنج سقیمی
گرد یتیمی از ما جدا کن
گر در نعیمم در زر و سیمم
بی‌تو یتیمم درمان ما کن
من لب ببستم در غم نشستم
بگشای دستم قصد لقا کن